داستان حکمت آموز کوتاه(بی ریاترین بیان عشق به همسر) بی ریاترین بیان عشق به همسر در مقابل ببر وحشی نهایت عشق ! یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(انعکاس اعمال انسان) انعکاس اعمال انسان - نان و مرد گوژپشت آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(چنگیزخان مغول و شاهین پرنده) یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه) یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه) پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود. کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه، در انتهای سرازیری می .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه) زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی) چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی... داستان چهارتا کتلت ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(مورچه اخراجی) مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد. با خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد. رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(قهوه مبادا) با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم. به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(عتیقه فروش و گربه) عتیقهفروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. با خود فکر کرد که اگر قیمت کاسه را .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(بوفالو و بز خودخواه) بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود هوا تاریک شده بود بلاخره به غار رسید .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(به دنیای سیاست خوش آمدی) از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه. دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(پادشاه و وزیرانش و سه کیسه میوه) یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کارعجیبی انجام دهند : از هر وزیر خواست تا هریک کیسه ای برداشته و به باغ قصر بروند و .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(داروی مسهل و مشکل در اتوبوس) یکی از دوستام تعریف می کرد : با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرفت طرف من هی .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(جوانک عاشق و بندگی راستین) جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و .... ادامه نوشته
داستان حکمت آموز کوتاه(خر و زنبورها) در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در .... ادامه نوشته