یکی از فانتزیام اینه که ۶
یکی از فانتزیام اینه که ۶
بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ “زنده می خوامش” …
—-!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!—-
یکی از فانتزیام اینه که دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان ( :دی ) بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه ! بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟ بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم , از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن :دی بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ بعد من برم توی عٌـتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه ، متاسفانه باید بگم به خاطـره ها پـیـوست
روحـش شاد …
—-!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!—-
یکی از فانتزیم اینه
چندسال دیگه تو اوجِ فانتزی گفتن فانتزی رو ببوسم بذارم کنار
عرصه رو واسه جوونترا باز بذارم برم یه گوشه بشینم فقط فانتزیها رو نقد و بررسی کنم نقاط ضعف و قوتشون رو بهشون گوش زد کنم
طرفدارها هم لقب استاد بزرگ فانتزی رو بهم بدن بعد بیان بغلم کنن و بندازنم بالا همین که انداختن بالا برم سمت افق محو بشم :)
عالی بود دمتون گرم مرسی
پاسخ به این نظر
خواهش می کنیم از نظرتون ممنونیم