داستان کوتاه آموزنده(چوپان و نذر گله برای امام زاده در روزگار ما) چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده(یک آدم خوش شانس) از بدو تولد موفق بودم، و گرنه پام به این دنیا نمی رسید. از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده(حکایت وقت رسیدن مرگ) یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (سه پیشنهاد برای زندگی- پرسه در حوالی زندگی) آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود: اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (امیدوار بودن) تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتن تا ببینن چند ساعت دوام میارن، حداکثر زمانی رو که تونستن دوام بیارن ۱۷ دقیقه بود. سری دوم موش ها رو با توجه به اینکه حداکثر .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (من خودم هستم) روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (نقاشی مادر یک چشم) پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (مسیح و بهشت و جهنم) ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺴﻴﺢ(ع) ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻧﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ حضرت عیسی(ع) ﺍﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ. ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺍﻳﻦ .... ادامه نوشته
. داستان کوتاه آموزنده (معنی عشق) خواهر کوچولوم ازم پرسید معنی عشق چیست ؟؟ جواب دادم ... . . . . عشق یعنی تو هر روز شکلات من رو از کوله پشتی مدرسه ام بر میداری و من هر روز بازهم شکلاتم رو همونجا میگذارم . . .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (کلاس درس ابوریحان بیرونی) روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد … شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (سه درس زندگی) یکی از پادشاهان بزرگ یونان به نام الکساندر،پس از تسخیر حکومت های بسیاردر حال بازگشت به وطن خود بود.وی در بین راه دچار بیماری سختی شده و چند ماهی بستری شد، سرانجام در حالیکه مرگش .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (زمان ازدواج) دانایی را پرسیدند: چه وقت برای ازدواج پایدار مناسب است؟ دانا گفت: زمانی که شخص توانا شود! پرسیدند: توانا از لحاظ مالی؟ جواب داد: نه! گفتند: توانا از لحاظ جسمی؟ گفت: نه! پرسیدند: توانا از لحاظ فکری؟ ... جواب داد: نه! پرسیدند: خود بگو .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (پسر واقعی) سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (دعای مادر) ابویزید بسطامی را پرسیدند که این پایگاه به دعای مادر یافتی، این معروفی (شهرت) به چه یافتی؟ گفت: آن را هم به دعای مادر، که شبی مادر از من آب خواست. بنگریستم در خانه آب نبود، کوزه .... ادامه نوشته