داستان کوتاه آموزنده(دزدی که در خزانه،نمک سلطان را خورد) او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با .... ادامه نوشته