داستان حکمت آموز کوتاه(مرد نابینا و راهنمایی پادشاه و نگهبان),مرد نابینا و راهنمایی پادشاه و نگهبان,داستان حکمت آموز کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(مرد نابینا و راهنمایی پادشاه و نگهبان)

داستان حکمت آموز کوتاه(مرد نابینا و راهنمایی پادشاه و نگهبان) مردی نابینا زیر درختی نشسته بود، پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» پس از او وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا .... ادامه نوشته