داستان کوتاه آموزنده(پیرزن در قصابی),پیرزن در قصابی,پیرزن و جوان در قصابی,پیرزن و غذای سگ,پیرزنی در قصابی و جوانی که برای سگش گوشت می خرید

داستان کوتاه آموزنده(پیرزن در قصابی)

داستان کوتاه آموزنده(پیرزنی در قصابی و جوانی که برای سگش گوشت می خرید) توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج .... ادامه نوشته