داستان جالب (فاصله یک مشکل تا راه حل آن) فاصله یک مشکل تا راه حل آن به اندازه فاصله زانو تا زمین روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: فاصله بین: "دچار یک مشکل شدن، تا یافتن راه .... ادامه نوشته
داستان جالب (ایثار پلیکان و جوجه های قدرناشناس) آیا می دانید یکی از نمادهای مقدس در آیین مسیحیت پلیکان است؟ دلیل آن این است در صورت نبودن غذا ، پلیکان نوک خود را به گوشتش فرو می برد و از آن .... ادامه نوشته
داستان جالب (پادشاهی با دوره یک ساله) مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، .... ادامه نوشته
داستان جالب (با موقعیتها چانه نزنیم) داستان پیشگویی آینده امپراتور روم: با موقعیتها چانه نزنیم در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند. سپس کتابها را به تیبریوس عرضه .... ادامه نوشته
داستان جالب (مرد نحیف و اسب نحیف تر) امید به زندگی: داستان مرد نحیف و اسب نحیف تر گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم .... ادامه نوشته
داستان جالب (دستگاه دیوانی ضربه شلاق) امنیت در دستگاه دیوانی و چوب و ضربه شلاق بر کف پای قاضی روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت: ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا .... ادامه نوشته
داستان جالب (راز خوشبختی) داستان راز خوشبختی و غافل شدن از دو قطره روغن کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین فرد روزگار بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان ها راه رفت تا سرانجام به قلعه زیبایی بر .... ادامه نوشته
داستان جالب (فرزندان کشاورزی) داستان فرزندان کشاورزی که می خواستند جنگاور شوند و پاسخ پادشاه ایران نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند. یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری .... ادامه نوشته
داستان جالب (پرداخت بهای واقعی نمک) داستان پرداخت بهای واقعی نمک-گران نخرید و حتی ارزان هم مردی دوستانش را به خانه دعوت کرد، و برای شام قطعه ای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است. پسرش .... ادامه نوشته
داستان انتخاب ولیعهد پادشاه و نگهداری دانه ها روزی روزگاری پادشاهی سه پسر داشت و باید از بین آنها یکی را به عنوان ولیعهد خود انتخاب می کرد. انتخاب مشکلی بود چون هر سه پسر بسیار زیرک و شجاع بودند. با .... ادامه نوشته
داستان جالب(بازی الک دولک و ممنوع شدن آن) شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با .... ادامه نوشته
داستان جالب(هواپیمای طوفان زده و دختر آرام خلبان) ماجرای کشیش و هواپیمای طوفان زده و دختر آرام خلبان کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. میرفت تا خلق خدا را .... ادامه نوشته
داستان جالب(حج عبدالجبار و مرغ مردار) حج عبدالجبار و مرغ مردار زن علوی آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو .... ادامه نوشته
داستان جالب(نیم دینار در معامله ده دینار بخشش انعام) نیم دینار در وقت معامله به حساب، ده دینار بخشش انعام روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم .... ادامه نوشته
داستان جالب( دفتر سیاه سارا و مادر مریض) دفتر سیاه و پاره سارا و مادر مریض معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: «سارا ...» دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا .... ادامه نوشته
داستان جالب(یک آرزو) داستان یک آرزو – مشاهده بچه در گهواره طلا ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺯﻧﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: "نمی دﺍﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛﻪ ﯾﻚ فرشته ﺑﻪ ﻧﺰﺩ من ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ .... ادامه نوشته