داستان حکمت آموز کوتاه(لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه) پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود. کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه، در انتهای سرازیری می .... ادامه نوشته