داستان جالب (شاگرد معمار و ابومسلم خراسانی) داستان شاگرد معمار و ادعای هنر داشتن و ابومسلم خراسانی شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(بوسه دخترها بر آیینه) بوسه دخترها بر آیینه و مشکل تمیز کردن آن در یکی از دانشگاه های کانادا مد شده بود دخترها وقتی میرفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(امتحان مرد مسلمان) پول اضافی راننده تاکسی برای امتحان مرد مسلمان مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند ۲۰ پنی .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(توبه سردسته دزدان) در روزگار نه چندان دور یکی از علماء که از کربلا و نجف برمی گشته در راه برگشت در اطراف کرمانشاه و همدان گرفتار دزدان و راهزنان می شود و هر چه او و رفقایش .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(پنج دقیقه برای پسرم) پنج دقیقه برای پسرم که شادی او را ببینم در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند. زن رو به مرد .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (داستان بادکنک ها) در یک همایش اجتماعی، در حین سخنرانی، سخنران ابتکار جالب و از قبل طراحی شده ایی را به اجرا گذاشت. او ناگهان خواستار یک گروه شد تا یک کار گروهی را رویشان انجام دهد. .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (به هوش آمدن با بوی بد پهن) آوردهاند که روزی شخصی که به تخلیه فاضلاب و طویله و ... اشتغال داشت از بازار عطرفروشان گذر کرد. در میانه بازار ناگهان غش نمود! و بر زمین افتاد.هر کس .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (دوران کمونیسم در شوروی و نبودن جوهر قرمز) یک داستان از دوران کمونیسم برایتان بگویم: مردی از آلمان شرقی به سیبری فرستاده شد تا آن جا کار کند. این مرد میدانست که نامههایش را سانسورچیها میخوانند. به همین .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (خر دردمند و گرگ نعلبند) یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (پادشاه و پیرمرد بارکش و بدون گاری) هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد. در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (هزار بوسه دخترک در جعبه کفش) روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (گاهی لیوانت را زمین بگذار) استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: ۵۰ .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (نجواهای هفت خویشتن من) در آرام ترین ساعات شب، هنگامی که در عالم خواب و بیداری بودم، هفت خویشتن من دور هم نشستند و نجوا کنان چنین گفتند: خویشتن اول : من در تمام این سالها در تن .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب ( معلولیت هانس و توانایی انجام صدها هزار کار) دوستم هانس زیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست چپش از کار افتاد. "خوشبختانه من راست دستم" هانس این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (رام کردن فیل) رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند. زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(مرد مومن و مرد غیرمومن و دستورات خدا) شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. می خواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هیچ کاری .... ادامه نوشته