داستان کوتاه و جذاب مردی که از استیو جابز پورشه جایزه گرفت هنگامی که استیو جابز در ۲۳ سالگی به شما یک اتومبیل پورشه جایزه بدهد، شما می دانید که سرنوشت، زندگی بزرگی را برای تان رقم زده است. خب، این .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب (سهروردی و عشق به ایران) سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی؟ گفت تا آن زمان که زنده ام. گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو، و گنج سلطانی .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(درس بده ولی پند مده که پند نیاز به سفر هفتاد ساله دارد) در شهر "میانه" نوجوانی باهوش تمام کتابهای استادش را آموخته و چشم بسته آن ها را برای دیگر شاگردان می خواند. استادش به او گفت به .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(سقراط و پالایش سه گانه برای سخن گفتن در مورد دیگران) در یونان باستان، سقراط به دانش زیادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی یکی از آشنایانش، فیلسوف بزرگ را دید و گفت: سقراط، آیا می دانی من .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب( آرایشگر آمریکایی و مهندس ایرانی) در آمریکا، آرایشگری زندگی می کرد که سالها بچه دار نمی شد. او نذر کرد که اگر بچه دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب(مار و قورباغه و لک لک ها) مارها قورباغهها را می خوردند و قورباغهها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغهها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند. لک لکها چندی از مارها را خوردند و .... ادامه نوشته
داستان کوتاه و جذاب( افتادن مردی در چاه و نجات او توسط فرد بیسواد) روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد. یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام دادهای. یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده(راننده اتوبوس و مسافر هیکلی و ندادن بلیط) مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (دستیابی به رویای دست نیافتنی) «آنتونی رابینز» در کتاب «یادداشتهای یک دوست» مینویسد: دوست من «دابلیو میچل» در یک حادثه وحشتناک موتورسیکلت دو سوم بدنش سوخت. هنگامی که در بیمارستان بستری بود تصمیم گرفت به هر قیمتی که .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (ابلیس و فرعون) گویند ابلیس، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد، ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور را به مروارید خوش آب و .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (قشنگ ترین دختر) فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی .... ادامه نوشته
داستان کوتاه آموزنده (زمان ازدواج) دانایی را پرسیدند: چه وقت برای ازدواج پایدار مناسب است؟ دانا گفت: زمانی که شخص توانا شود! پرسیدند: توانا از لحاظ مالی؟ جواب داد: نه! گفتند: توانا از لحاظ جسمی؟ گفت: نه! پرسیدند: توانا از لحاظ فکری؟ ... جواب داد: نه! پرسیدند: خود بگو .... ادامه نوشته