داستان دﯾﻮار , داستان ﻣﺎدر در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ اﺷﮏ ﻣﯽرﯾﺨﺖ ﺑﻪ آﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ , داستان ﻣﺎژﯾﮏ ﻗﺮﻣﺰ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﺑﺰرگ ﮐﺸﯿﺪه , داستان ﮏ ﻗﺎب ﺧﺎﻟﯽ آورد و آن را دور ﻗﻠﺐ آوﯾﺰان ﮐﺮد,داستان کوتاه آموزنده

داستان دﯾﻮار

داستان دﯾﻮار ﻣﺎدر ﺧﺴﺘﻪ از ﺧﺮﯾﺪبازگشت و ﺑﻪ زﺣﻤﺖ زﻧﺒﯿﻞ ﺳﻨﮕﯿﻦ را داﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ آورد.ﭘﺴﺮ ﺑﺰرﮔﺶ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮد،ﺟﻠﻮ دوﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻣﺎن،ﻣﺎﻣﺎن !وﻗﺘﯽ ﻣﻦ در ﺣﯿﺎط ﺑﺎزی ﻣﯽﮐﺮدم و ﺑﺎﺑﺎ داﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ حرف صحبت ﻣﯽﮐﺮد،ﺗﺎﻣﯽ ﺑﺎ ﻣﺎژﯾﮏ روی دﯾﻮار .... ادامه نوشته