داستان حکمت آموز کوتاه(الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه),الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه,داستان حکیمانه کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه)

داستان حکمت آموز کوتاه(الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه) یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه),لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه,داستان حکیمانه کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه)

داستان حکمت آموز کوتاه(لبخند پیرمرد و سراشیب تند کوچه) پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود. کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه، در انتهای سرازیری می .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه),درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه,داستان حکیمانه کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه)

داستان حکمت آموز کوتاه(درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه) زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی),چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی,داستان چهارتا کتلت

داستان حکمت آموز کوتاه(چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی)

داستان حکمت آموز کوتاه(چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی) چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی... داستان چهارتا کتلت ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(مورچه اخراجی),مورچه اخراجی,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(مورچه اخراجی)

داستان حکمت آموز کوتاه(مورچه اخراجی) مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد. با خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد. رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(قهوه مبادا),قهوه مبادا,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه,داستان های کوتاه و حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(قهوه مبادا)

داستان حکمت آموز کوتاه(قهوه مبادا) با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم. به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(دزد باورها),دزد باورها,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه,داستان های کوتاه و حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(دزد باورها)

داستان حکمت آموز کوتاه(دزد باورها) گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(مدیریت بحران و سه پاکت نامه),مدیریت بحران و سه پاکت نامه,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(مدیریت بحران و سه پاکت نامه)

داستان حکمت آموز کوتاه(مدیریت بحران و سه پاکت نامه) آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(ظرفیت مشهور شدن),ظرفیت مشهور شدن,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(ظرفیت مشهور شدن)

داستان حکمت آموز کوتاه(ظرفیت مشهور شدن) یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا «ایکر کاسیاس» است که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، او کاری کرد که کمتر آدم مشهوری چنین می کند! ظاهراً .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(عتیقه فروش و گربه),عتیقه فروش و گربه,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(عتیقه فروش و گربه)

داستان حکمت آموز کوتاه(عتیقه فروش و گربه) عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. با خود فکر کرد که اگر قیمت کاسه را .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(قبیله آدم خوارها و انگشت زخمی پادشاه),قبیله آدم خوارها و انگشت زخمی پادشاه,داستان حکیمانه کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(قبیله آدم خوارها و انگشت زخمی پادشاه)

داستان حکمت آموز کوتاه(قبیله آدم خوارها و انگشت زخمی پادشاه) سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(رابطه کش شلوار و پیشرفت‎),رابطه کش شلوار و پیشرفت,داستانهای حکمت آموز,داستانهای حکمت آموز کوتاه

داستان حکمت آموز کوتاه(رابطه کش شلوار و پیشرفت‎)

داستان حکمت آموز کوتاه(رابطه کش شلوار و پیشرفت‎) طرف نشسته بوده پشت ماشین بنز آخرین مدل و داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(معامله شوخی بردار نیست),معامله شوخی بردار نیست,داستان حکیمانه کوتاه,داستان های کوتاه حکیمانه

داستان حکمت آموز کوتاه(معامله شوخی بردار نیست)

داستان حکمت آموز کوتاه(معامله شوخی بردار نیست) خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(نوشتن خاطره روی ماسه یا سنگ),نوشتن خاطره روی ماسه یا سنگ,داستانهای حکمت آموز

داستان حکمت آموز کوتاه(نوشتن خاطره روی ماسه یا سنگ)

داستان حکمت آموز کوتاه(نوشتن خاطره روی ماسه یا سنگ) دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(آتش و تلاش گنجشک برای خاموش کردن آن),آتش و تلاش گنجشک برای خاموش کردن آن

داستان حکمت آموز کوتاه(آتش و تلاش گنجشک برای خاموش کردن آن)

داستان حکمت آموز کوتاه(آتش و تلاش گنجشک برای خاموش کردن آن) گنجشکی با عجله و تمام توان به آتشی نزدیک می شد و برمی گشت! پرسیدند : چه می کنی؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک .... ادامه نوشته

داستان حکمت آموز کوتاه(هدیه اعتماد به نفس),هدیه اعتماد به نفس,رسیدن به کمال,داستانهای حکمت آموز,داستانهای حکمت آموز کوتا

داستان حکمت آموز کوتاه(هدیه اعتماد به نفس)

داستان حکمت آموز کوتاه(هدیه اعتماد به نفس) داستان هدیه اعتماد به نفس- شایا و رسیدن به کمال در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی .... ادامه نوشته