داستان حکمت آموز کوتاه(تربیت با قوه عدم خشونت) تربیت با قوه عدم خشونت - پیاده راه رفتن مسیر بسیار طولانی دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام کی گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای .... ادامه نوشته
داستان جالب (سوختن خانه و مغازه و تابلو ایمان واقعی) روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به .... ادامه نوشته
داستان جالب (شاگرد معمار و ابومسلم خراسانی) داستان شاگرد معمار و ادعای هنر داشتن و ابومسلم خراسانی شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در .... ادامه نوشته
داستان جالب (آخرین کمک کننده نباشید) آخرین کمک کننده نباشید-پنجرگیری ماشین و کمک به زن باردار چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز سرما ایستاده بود. زن٬ کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود. ماشین ها یکی پس از .... ادامه نوشته
داستان جالب (لقمان و سه پند به پسرش) لقمان و سه پند به پسرش:بهترین غذا، بستر و خانه روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی: اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان .... ادامه نوشته
داستان جالب (فاصله یک مشکل تا راه حل آن) فاصله یک مشکل تا راه حل آن به اندازه فاصله زانو تا زمین روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: فاصله بین: "دچار یک مشکل شدن، تا یافتن راه .... ادامه نوشته
داستان جالب (ایثار پلیکان و جوجه های قدرناشناس) آیا می دانید یکی از نمادهای مقدس در آیین مسیحیت پلیکان است؟ دلیل آن این است در صورت نبودن غذا ، پلیکان نوک خود را به گوشتش فرو می برد و از آن .... ادامه نوشته
داستان جالب (پیپ استالین و اعتراف) داستان پیپ استالین و اعتراف هیات گرجستانی در روزگاری نه چندان دور یک هیئت از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند. پس از جلسه، استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و .... ادامه نوشته
داستان جالب (پادشاهی با دوره یک ساله) مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، .... ادامه نوشته
داستان جالب (کشاورز و ساعت گم شده در انبار علوفه) روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه .... ادامه نوشته
داستان جالب (پادشاه و پند هیزم شکن) داستان پادشاه و پند هیزم شکن: بافتن نشانی بر روی فرش روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می کرد. روزی از راهی می گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن .... ادامه نوشته
داستان جالب (با موقعیتها چانه نزنیم) داستان پیشگویی آینده امپراتور روم: با موقعیتها چانه نزنیم در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند. سپس کتابها را به تیبریوس عرضه .... ادامه نوشته
داستان جالب (مرد نحیف و اسب نحیف تر) امید به زندگی: داستان مرد نحیف و اسب نحیف تر گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم .... ادامه نوشته
داستان جالب (دستگاه دیوانی ضربه شلاق) امنیت در دستگاه دیوانی و چوب و ضربه شلاق بر کف پای قاضی روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت: ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا .... ادامه نوشته
داستان جالب (راز خوشبختی) داستان راز خوشبختی و غافل شدن از دو قطره روغن کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین فرد روزگار بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان ها راه رفت تا سرانجام به قلعه زیبایی بر .... ادامه نوشته
داستان جالب (فرزندان کشاورزی) داستان فرزندان کشاورزی که می خواستند جنگاور شوند و پاسخ پادشاه ایران نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند. یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری .... ادامه نوشته