حکایت یک ضرب المثل(کیسه کردن ماست و مختارالسلطنه),داستان ضب المثل کیسه کردن ماست,کیسه کردن ماست و مختارالسلطنه

حکایت یک ضرب المثل(کیسه کردن ماست و مختارالسلطنه)

حکایت یک ضرب المثل(کیسه کردن ماست و مختارالسلطنه) ماست فروشی که وارونه آویزان شد ماندگاری نام مختارالسلطنه، سردارمنصوب اصفهان درتاریخ به دلیل اقتدار او در مواجهه با دشمنان نبود نام او از آن جهت در تاریخ ماند که اقتدار خود را به .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(بوسه دخترها بر آیینه),بوسه دخترها بر آیینه,مشکل تمیز کردن آیینه,جای بوسه بر آیینه,داستان کوتاه

داستان کوتاه و جذاب(بوسه دخترها بر آیینه)

داستان کوتاه و جذاب(بوسه دخترها بر آیینه) بوسه دخترها بر آیینه و مشکل تمیز کردن آن در یکی از دانشگاه های کانادا مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون .... ادامه نوشته

استان کوتاه و جذاب(شرط عجیب برای طلاق),بغل کردن همسر,شرط عجیب برای طلاق,داستان کوتاه, داستان کوتاه عاشقانه

داستان کوتاه و جذاب(شرط عجیب برای طلاق)

داستان کوتاه و جذاب(شرط عجیب برای طلاق) شرط عجیب برای طلاق – بغل کردن همسر وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(امتحان مرد مسلمان),امتحان مرد مسلمان,راننده تاکسی مرد مسلمان

داستان کوتاه و جذاب(امتحان مرد مسلمان)

داستان کوتاه و جذاب(امتحان مرد مسلمان) پول اضافی راننده تاکسی برای امتحان مرد مسلمان مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند ۲۰ پنی .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(خراش های عشق مادر بر دست),خراش های عشق مادر بر دست,خراش های عشق مادر,داستان کوتاه عاشقانه, داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه کودکانه

داستان کوتاه و جذاب(خراش های عشق مادر بر دست)

داستان کوتاه و جذاب(خراش های عشق مادر بر دست) خراش های عشق مادر بر دست برای نجات از دست تمساح در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(عروسک های بافتنی پیرزن),عروسک های بافتنی پیرزن,راز خوشبختی زندگی مشترک

داستان کوتاه و جذاب(عروسک های بافتنی پیرزن)

داستان کوتاه و جذاب(راز خوشبختی زندگی مشترک و عروسک های بافتنی پیرزن) زن و شوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(مار را چگونه باید نوشت),مار را چگونه باید نوشت,داستان کوتاه, داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب(مار را چگونه باید نوشت)

داستان کوتاه و جذاب(مار را چگونه باید نوشت) روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(آزمون پزشک،پیرزن و همسر رویاها),آزمون استخدام,داستان کوتاه, داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب(آزمون پزشک،پیرزن و همسر رویاها)

داستان کوتاه و جذاب(آزمون پزشک،پیرزن و همسر رویاها) یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت . بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت . پرسش این بود : شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید . .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(ابر بر بالای سر راهب یا گنهکار؟),ابر بر بالای سر راهب یا گنهکار,ابر و راهب و گنهکار

داستان کوتاه و جذاب(ابر بر بالای سر راهب یا گنهکار؟)

داستان کوتاه و جذاب(ابر بر بالای سر راهب یا گنهکار؟) به نقل ابوحمزه ثمالی، امام سجاد (علیه السلام) فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطن برسند، کشتی در وسط دریا درهم شکست و همه سرنشینان کشتی غرق .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(توبه سردسته دزدان),توبه سردسته دزدان,توبه سردسته دزدان و تشرف به حرم امام حسین

داستان کوتاه و جذاب(توبه سردسته دزدان)

داستان کوتاه و جذاب(توبه سردسته دزدان) در روزگار نه چندان دور یکی از علماء که از کربلا و نجف برمی گشته در راه برگشت در اطراف کرمانشاه و همدان گرفتار دزدان و راهزنان می شود و هر چه او و رفقایش .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(پنج دقیقه برای پسرم),پنج دقیقه برای پسرم,پنج دقیقه برای شادی پسرم ,شادی پسرم,داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب(پنج دقیقه برای پسرم)

داستان کوتاه و جذاب(پنج دقیقه برای پسرم) پنج دقیقه برای پسرم که شادی او را ببینم در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند. زن رو به مرد .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(چند روز در رم می مانید), پاسخ عجیب پاپ,چند روز در رم می مانید,داستان کوتاه و آموزنده

داستان کوتاه و جذاب(چند روز در رم می مانید)

داستان کوتاه و جذاب(چند روز در رم می مانید) سوال پاپ:چند روز در رم می مانید و پاسخ عجیب او سه مسافر به رم رفتند. آنها با پاپ ملاقات کردند. پاپ از مسافر اول پرسید: «‌چند روز دراینجا می مانی؟‌»‌ مسافر گفت: ‌«سه .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(آلبرشت نقاش در نورنبرگ),آلبرشت نقاش در نورنبرگ,دستان دعا کننده,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(آلبرشت نقاش در نورنبرگ)

داستان کوتاه و جذاب(آلبرشت نقاش در نورنبرگ) در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با ۱۸ فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی ساعتهای طولانی در روز، به هر کار سختی که در آن .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد),مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد)

داستان کوتاه و جذاب(مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد) مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(تقسیم گندم دو برادر مجرد و متاهل),تقسیم گندم دو برادر مجرد و متاهل,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(تقسیم گندم دو برادر مجرد و متاهل)

داستان کوتاه و جذاب(تقسیم گندم دو برادر مجرد و متاهل) دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می شد دو برادر .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(حضرت سلیمان و مورچه),حضرت سلیمان و مورچه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(حضرت سلیمان و مورچه)

داستان کوتاه و جذاب(حضرت سلیمان و مورچه) روزی حضرت سلیمان پیامبر مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من .... ادامه نوشته