داستان کوتاه و جذاب(نقش آدم خوشبخت),نقش آدم خوشبخت,پیشنهاد کارگردان سینما,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه

داستان کوتاه و جذاب(نقش آدم خوشبخت)

داستان کوتاه و جذاب(نقش آدم خوشبخت) نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینما مراجعه کرد و گفت: من می خواهم بازیگر شوم. کارگردان از او پرسید: چه نقشی را می توانی اجرا کنی؟ نوجوان گفت: نقش یک آدم بدبخت .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(عشق سردار به همسرش),عشق سردار به همسرش,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(عشق سردار به همسرش)

داستان کوتاه و جذاب(عشق سردار به همسرش) فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(یافتن معشوق در بن بست),یافتن معشوق در بن بست,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب(یافتن معشوق در بن بست)

داستان کوتاه و جذاب(یافتن معشوق در بن بست) جوانی دلبسته ی زیبارویی شد. آن چنان غرق شور و شعف عشق که ناگاه دیگرمعشوق را نیافت. پرس وجوکرد. گفتند: «ازاین دیاررفته است.» شوریده و دل شکسته به هر نشانی که از هرکس می .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (معجزه لبخند),معجزه لبخند,داستان واقعی معجزه لبخند,آنتوان دو سنت اگزوپری,معجزه لبخند آنتوان دو سنت اگزوپری,داستان کوتاه و آموزنده

داستان کوتاه و جذاب(معجزه لبخند)

داستان کوتاه و جذاب(معجزه لبخند) بسیاری از مردم کتاب «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازی ها جنگید و کشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (مار و اره دکان نجاری),مار و اره دکان نجاری,خشم و عصبانیت,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب (مار و اره دکان نجاری)

داستان کوتاه و جذاب (مار و اره دکان نجاری) شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن و تعطیلی دکان، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (بستن دگمه پیراهن یک معلول ذهنی),بستن دگمه پیراهن یک معلول ذهنی,خاطره سرهنگ,خاطره یک سرهنگ

داستان کوتاه و جذاب (بستن دگمه پیراهن یک معلول ذهنی)

داستان کوتاه و جذاب (خاطره سرهنگ - بستن دگمه پیراهن یک معلول ذهنی) کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مونده ذهنی که آب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (صوفی و خرش),صوفی و خرش,داستانی از مثنوی معنوی صوفی و خرش,داستانی از مثنوی معنوی,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز,داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب (صوفی و خرش)

داستان کوتاه و جذاب (داستانی از مثنوی معنوی: صوفی و خرش) بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن روزی بود و روزگاری در زمانهای پیش یک صوفی سوار بر الاغ به خانقاه رسید و از راهی دراز آمده .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (تاریخچه ی بیلاخ)

داستان کوتاه و جذاب (تاریخچه ی بیلاخ) گویند ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(دیدگاه سرمایه گذار حرفه ای وال استریت در مورد زیبایی),دیدگاه سرمایه گذار حرفه ای وال استریت در مورد زیبایی,مال و زیبایی,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(دیدگاه سرمایه گذار حرفه ای وال استریت در مورد زیبایی)

داستان کوتاه و جذاب(دیدگاه سرمایه گذار حرفه ای وال استریت در مورد زیبایی) یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است: می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من ۲۴ سال دارم. جوان .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب(حضرت عیسی، عابد و جوان گنهکار),غرور عبادت سوز,حضرت عیسی، عابد و جوان گنهکار,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز

داستان کوتاه و جذاب(حضرت عیسی، عابد و جوان گنهکار)

داستان کوتاه و جذاب(حضرت عیسی، عابد و جوان گنهکار) روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى می‏کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (چرا انوشیروان عادل بود),چرا انوشیروان عادل بود,انوشیروان عادل,انوشیروان,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز,داستان کوتاه زیبا

داستان کوتاه و جذاب (چرا انوشیروان عادل بود)

داستان کوتاه و جذاب (چرا انوشیروان عادل بود) انوشیروان یکی از بزرگترین پادشاهان ساسانی بود. انوشیروان را معلمی بود. گویند روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (داستان بادکنک ها)

داستان کوتاه و جذاب (داستان بادکنک ها) در یک همایش اجتماعی، در حین سخنرانی، سخنران ابتکار جالب و از قبل طراحی شده ایی را به اجرا گذاشت. او ناگهان خواستار یک گروه شد تا یک کار گروهی را رویشان انجام دهد. .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (به هوش آمدن با بوی بد پهن),به هوش آمدن با بوی بد پهن,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه خنده دار

داستان کوتاه و جذاب (به هوش آمدن با بوی بد پهن)

داستان کوتاه و جذاب (به هوش آمدن با بوی بد پهن) آورده‌اند که روزی شخصی که به تخلیه فاضلاب و طویله و ... اشتغال داشت از بازار عطرفروشان گذر کرد. در میانه بازار ناگهان غش نمود! و بر زمین افتاد.هر کس .... ادامه نوشته

در سایه آفتاب,داستان واقعی,داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه جالب

داستان کوتاه و جذاب(در سایه آفتاب)

داستان کوتاه و جذاب(در سایه آفتاب) در رستوران هتل با او آشنا شدند؛ پزشکی دانا و متین بود و زبان انگلیسى را خیلی خوب به لهجه ی خودشان حرف مى زد. وقتى سؤال آنها را شنید، کمى فکر کرد و بعد .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (گاندی و لنگه کفش او در قطار),گاندی و لنگه کفش او در قطار,گاندی و قطار,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز

داستان کوتاه و جذاب (گاندی و لنگه کفش او در قطار)

داستان کوتاه و جذاب (گاندی و لنگه کفش او در قطار) گویند روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. .... ادامه نوشته

داستان کوتاه و جذاب (دوران کمونیسم و نبودن جوهر قرمز),دوران کمونیسم و نبودن جوهر قرمز,جوهر قرمز,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه خنده دار,داستان کوتاه طنز

داستان کوتاه و جذاب (دوران کمونیسم و نبودن جوهر قرمز)

داستان کوتاه و جذاب (دوران کمونیسم در شوروی و نبودن جوهر قرمز) یک داستان از دوران کمونیسم برایتان بگویم: مردی از آلمان شرقی به سیبری فرستاده شد تا آن جا کار کند. این مرد می‌دانست که نامه‌هایش را سانسورچی‌‌ها می‌خوانند. به همین .... ادامه نوشته